خشونت در خاورمیانه:آماده نبودن مردم عرب برای ایجاد مردمسالاری، رقابت مخرب کشورهای منطقه با یکدیگر و نفوذ گسترده غرب پس از خیزش های عربی، به وضعیت هرج و مرج گونه ای در منطقه منجر شده است که تنها راه برون رفت از آن گفت و گوی مستقیم کشورهای منطقه با یکدیگر است.
جنگ خشن ترین غرایز انسان را تقویت می کند. در فضایی که اصل «بکش یا کشته شو» حاکم باشد، آنچه اهمیت خود را از دست می دهد، اصول نخستین انسانیت است. در چنین فضایی، هر کسی به خاطر ترس از کشته شدن راهی جز کشتن طرف روبرو ندارد.
در بهترین حالت، چنین فضایی به تمایل گروه ها و افراد به سمت مسلح شدن و گرفتن حالت تدافعی منجر می شود. اما هر چه باشد، زمانی که امنیت جانی افراد در خطر قرار بگیرد، امنیت روانی رخت بر می بندد و تمدن سازی جای خود را به ویرانگری می دهد.
خاورمیانه که می رفت در فضای خیزش های عربی گامی مهم در تمدن سازی تاریخ مدرن خود بردارد، اکنون درگیر تنش هایی شده است که نه تنها دیگر آن هدف اصلی (خروج از رکود کنونی و رفتن به سوی ایجاد تمدن تازه) از اذهان رخت بر بسته است، بلکه «بقا» به اصلی محوری برای گروه های سیاسی و قومی-مذهبی تبدیل شده است. نیازی به گفتن نیست که خیزش های عربی اکنون به خزانی تبدیل شده است که شب تیره آن را امیدی به طلوع فجر نیست.
در محیطی که مردمسالاری و کثرت گرایی مشق نشده است و حاکمان دیکتاتور برای دهه ها مردم را زیر یوغ دیکتاتوری خود کشانده اند، انتظار رسیدن زود هنگام به مردمسالاری و پذیرش رقیب امری واهی است که نتیجه آن وضعیت هرج و مرج گونه ای است که در زمان حاضر در جهان عرب شاهد آن هستیم.
البته این که با نگاه به تحولات تازه و موج خشونت هایی که عراق، سوریه، لبنان و یمن را در بر گرفته است بخواهیم سرمنشاء خیزش های عربی را محکوم کنیم نه تنها کاری علمی نکرده ایم، بلکه مهر تاییدی بر اقدام های دیکتاتورهای پیشین جهان عرب زده ایم؛ دیکتاتورهایی که مسبب اصلی ضعف تحمل سیاسی مردم و گروه های سیاسی جوامع خود بوده و هستند.
پس مشکل کجاست و چه باید کرد؟همانگونه که گفته شد، دهه ها دیکتاتوری و فشار سیاسی حاکمان عرب مردم را در خفقان سیاسی نگه داشته و اندیشه های تمدن سازانه روشنفکران را در مرداب تنگ سیاست خفه کرده است. این امر نه تنها عامل نخست شورش مردم علیه حاکمان خود از اواخر سال 2010 بود، بلکه همین نیز یکی از دلایل شکست خیزش های عربی و افتادن آن به چرخه خشونت و افراط گری بوده است.
اما این تنها عامل نیست و نمی توان با تکیه بر این عامل به صورتی یکجانبه اقدام به صدور رای کرد. می توان گفت که اگر مردم جهان عرب پس از سرنگونی دیکتاتورهای خود مجالی می یافتند و در روند سعی و خطای طبیعی زندگی سیاسی-اجتماعی به مرور مشق مردمسالاری و تکثر گرایی می کردند، قطار جهان عرب مسیری کاملا مخالف مسیر کنونی طی می کرد. اما این اتفاق رخ نداد و شد آنچه نباید می شد.
مشکل اصلی در 2 علت پایه ای دیگر است؛ یکی رقابت های مخرب کشورهای منطقه با یکدیگر برای سهم خواهی از انقلاب های عربی و دیگری، نفوذ عمیق غرب و به ویژه آمریکا در این منطقه و تلاش این کشور برای هدایت تحولات جهان عرب در جهت منافع خود.
محیط ساختار نیافته خاورمیانه به گونه ای است که کشورهای این منطقه نه تنها پس از دهه ها نتوانسته اند چالش های امنیتی خود با همسایگان شان را حل کنند، بلکه این محیط خود به بازتولید این چالش ها به انواع مختلف کمک می کند. در فضایی که کشورهای منطقه یکدیگر را به شکل تهدیدهای امنیتی می بینند، محافظه کاری سرلوحه سیاست خارجی و داخلی کشورهای منطقه قرار می گیرد. در چنین محیطی، کمترین تغییری در سطوح پایین امنیتی از سوی کشورها با بالاترین درجه تهدید امنیتی تفسیر می شود و واکنش سخت آن ها را در پی دارد.
از سوی دیگر، مساله پراکندگی اقلیت های قومی و مذهبی در کشورهای خاورمیانه و خاصیت موزاییکی جامعه فرهنگی در این منطقه امکان مداخله کشورها در امور یکدیگر را تشدید می کند (وجود جامعه کردی در سوریه، عراق، ترکیه و ایران، وجود اقلیت های سنی و شیعه در کشورهای این منطقه و ..). به همین دلیل است که این کشورها به شدت از تهدیدهای همسایگان از این ناحیه می ترسند و مدام یکدیگر را به دخالت در امور داخلی خود متهم می کنند.
خیزش های عربی در چنین محیطی سرنوشتی جز سرنوشت کنونی نمی توانست در پی داشته باشد. هر چند ما پس از وقوع حوادث دست به تبیین آن می زنیم و به قول معروف: «معما چو حل گشت، آسان شود»، اما مساله به همین جا ختم نمی شود. مهم این است که این وضعیت درس عبرتی برای کشورها و مردم منطقه باشد که رقابت های مخرب آن ها تا چه اندازه می تواند برای ثبات کل منطقه پیامدهای خطرناکی داشته باشد.
عامل دیگری که هم به عنوان تسریع کننده می توان به آن نگاه کرد و هم به عنوان یک علت مستقل، دخالت غرب و به ویژه آمریکا در کشورهای عربی برای مدیریت خیزش های جهان عرب است.
با دخالت غرب در قالب سازمان ناتو، لیبی به ورطه خشونت و هرج و مرج داخلی کنونی سقوط کرده است. نظم شکننده طایفه ای این کشور با دخالت غرب اکنون به فضای تسویه حساب های قومی-قبیله ای و سهم خواهی های سیاسی گروه های قومی و مذهبی تبدیل شده است.
اعتراض های آرام و مدنی در سوریه نیز با دخالت غرب به وضعیت کنونی در این کشور انجامیده است. بیش از 200 هزار کشته و نزدیک به 10 میلیون آواره در این کشور تنها بخشی از پیامدهای سیاست های مداخله جویانه غرب در تحولات جهان عرب است.
در عراق، لبنان و یمن نیز اوضاع بهتر از سوریه و لیبی نیست و این ها چیزی جز پیامد دخالت های مخرب غرب در این کشورها نیست. کارشکنی های آمریکایی ها در عراق، بدعهدی های فرانسوی ها برای تجهیز ارتش لبنان برای رویارویی با تروریست ها و پشیتبانی های پیدا و پنهان آمریکا از گروه های بر هم زننده نظم در لبنان و دخالت نیروهای آمریکایی در یمن از جمله شواهدی است که دخالت های آشکار غرب در کشورهای عربی و پیامدهای فاجعه بار آن را نشان می دهد.
همانگونه که «هیلاری کلینتون» وزیر امور خارجه پیشین آمریکا، در کتاب خاطرات خود اعتراف می کند، ایجاد گروه های تکفیری در جهان عرب در پی خیزش های عربی از جمله راهکارهای آمریکا برای مدیریت این تحولات بود.
به دنبال این دخالت غرب است که رقابت های کشورهای منطقه شکل دشمنی به خود می گیرد و در پی این شدت رقابت های داخلی است که اختلاف های قومی-مذهبی و سیاسی گروه های مختلف جهان عرب به شکل کشتار وحشیانه و حملات انتحاری و بمب گذاری ها خود را نشان می دهد و خاورمیانه را دچار وضعیت هرج و مرج گونه کنونی می سازد.
اما این وضعیت نیاز به بهبود دارد و نباید اجازه داد تداوم این وضعیت به جنگ همه علیه همه منجر شود و غرایز حیوانی انسانی بر اصول تمدن ساز انسانی بچربد. بنابراین برای حل این وضعیت و پایان دادن به بحران امنیتی کنونی در خاورمیانه باید دنبال چاره بود و راه حلی برای آن اندیشید.
برای پایان وضعیت کشت و کشتار کنونی، آنچه این منطقه نیاز دارد راه حلی درون منطقه ای است. بر همین پایه، تنها راه حل پایان چنین فضای هرج و مرج گونه ای در منطقه این است که کشورهای منطقه از شرایط کنونی درس عبرت بگیرند و مانع از تداوم آن شوند.
تا زمانی که کشورهای منطقه نبود شفافیت را در روابط خود به کار برند، همدیگر را به چشم رقیبانی امنیت طلب ببینند و به جای گفت و گوی مستقیم با یکدیگر، به شکل های غیر مستقیم از جمله کمک گرفتن از کشورهای خارج منطقه و یا پشتیبانی از گروه های شبه نظامی خواسته های خود را به دیگر کشورها بفهمانند، ترس های امنیتی همچنان در خاورمیانه پا برجا خواهد ماند و کشورها یکدیگر را به شکل رقیبانی امنیتی خواهند دید.
به همین دلیل پیشنهاد می شود در فضای دیپلماسی، کشورها با یکدیگر به صورتی شفاف مسائل را باز و چالش های بین خود را با نگاهی منطقی و خردورزانه حل و فصل کنند و مانع از تداوم وضعیت کنونی و سوء استفاده گروه های تکفیری از این وضعیت شوند. بحران داعش شاید یکی از بهترین فرصت ها برای کشورهای منطقه باشد که دور هم گرد آیند و مسائل منطقه را یکبار برای همیشه از درون حل کنند و مانع از نفوذ گسترده غرب در این منطقه شوند.
پیگیری رویکرد دولت تدبیر و امید و نگاه برد-برد آن به مسائل می تواند نقطه اتکای چنین رویکردی باشد. امید است که با تداوم چنین رویکردی در کل منطقه، در آینده شاهد نزدیکی بیشتر کشورهای منطقه با یکدیگر باشیم.
از مهدی جوکار- گروه تحقیق و تفسیر خبر ایرنا
خشونت در خاورمیانه مهسا علیبیگی
این روزها اتفاقات متعددی در خاورمیانه میافتد؛ از ظهور داعشیها گرفته تا بحران مهاجران و فاجعه قربانگاه منا. همه این اتفاقها با مرگ و خشونت رابطهای نزدیک دارد. در روزهایی هستیم که از یک سو مهاجران در آبهای منتهی به کشورهای اروپا رها هستند و عدهای دیگر پشت مرزها در حال التماس برای ورود. پاپ و سیاستمداران بزرگ وارد عمل شدهاند اما انگار ماجرا شکل دیگری دارد. از سوی دیگر، منا تبدیل به قربانگاهی برای مسلمانان شده است. به سراغ حبیبالله پیمان رفتهایم تا درباره ریشههای تاریخی خشونت گفتوگو کنیم:
ریشههای تاریخی بحرانهای کنونی در منطقه چیست؟تردیدی نیست پنج کشور سوریه، عراق، افغانستان، لیبی و بهتازگی یمن، خاستگاه اصلی امواج انسانی گریزان از جنگ و کشتارند که بهسوی کشورهای همسایه و اروپا روان شدهاند. قرنهاست منطقه خاورمیانه چنین جنگ، خشونت و ویرانی و آوارگی به خود ندیده است. سرزمین سوریه، مهد کهنترین تمدن و فرهنگ بشری، بهکلی ویران شده و بیش از نیمی از جمعیت آن آواره و هر روز و هر ساعت بسیاری از مردم از زنومرد و کودک و بزرگسال زیر بمب و موشک خمپاره کشته یا حین فرار برای نجات جان خود در دریا غرق میشوند. لیبی، عراق، افغانستان و یمن نیز وضعی کموبیش مشابه سوریه دارند. تردیدی نیست جنگ داخلی در هر چهار کشور درگیر علت بیواسطه و نزدیک بحران مهاجرت به کشورهای همسایه و ممالک اروپایی است. اما توقف در این سطح از واقعیت، نه راهی به درون واقعیتهای بنیادین میگشاید و نه کمکی به حل مسئله و رفع بحران میکند. متأسفانه اکثر تحلیلگران و گردانندگان رسانههای جمعی، بخشی دانسته و هدفمند و بخشی دیگر ندانسته و تحت تأثیر تبلیغات گروه اول، فقط همین سطح از واقعیت را پوشش میدهند و با تمرکز روی نقش گروههای سلفی و بنیادگرایی اسلامی بهعنوان اصلیترین عامل بروز بحران، افکار عمومی مردم بهویژه در کشورهای غربی را از توجه به ریشهها و عوامل بنیادین دور و نزدیک بروز خشونت و ناامنی و ویرانی و رشد گرایشهای افراطی و سلفیگری در این منطقه بازمیدارند، گویی هیچعاملی جز عصبیتهای دینی در بروز این بحران دخالت نداشته و ندارد.
شما این نگاه را قبول دارید؟نه، من معتقدم گرایشهای افراطی و خشن مذهبی نه علت که خود معلول عوامل بنیادی دیگری هستند که سعی میشود از نگاهها مخفی بمانند. ببینید اولا، رأی غالب متفکران بر این است خشونت آن هم از نوع تهاجمیاش، ذاتی بشر نیست. شکل تدافعی آن نیز محصول تاریخی مربوط به تجربه زیستی بشر در دورهای است که اساس معیشت بر شکار بود. ثانیا، هیچیک از ادیان بزرگ و موجود کنونی چه در محتوای دعوت و تعالیمشان و چه در عمل و پراکسیس اولیه بنیانگذاران، خشونتگرا نبودهاند، بر عکس، همگی به برخورد مسالمتآمیز ازجمله با دشمنان خود و رفتار دوستانه با آنان دعوت میکردند. بهعنوان نمونه، آیهای از قرآن خطاب به مؤمنان با این مضمون میگوید خدا شما را از دوستی و مراوده با مشرکینی که با شما نمیجنگند و از خانه و کاشانه و شهر و دیارتان بیرون نمیرانند، نهی نشدهاید، با آنها دوستی کنید چهبسا که از این طریق دشمنی فیمابین به دوستی بدل شود. یا از حضرتموسی میخواهد تا با کینهجوترین دشمن خود و خدا با مسالمت رفتار کند و بهنرمی و مهربانی سخن گوید. بهعلاوه، باید در این نکته اندیشید چرا تا پیش از هجوم و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی سابق و بعد از آن حمله ارتش آمریکا و اشغال عراق و راهانداختن جنگ در خلیجفارس و سپس حمله به لیبی، گرایشهای افراطی بهصورت جریانهای ضعیفی در حاشیه قرار داشتند و از بعد از آغاز این حملات و خشونتها بود که بهصورت جهشی رشد کرده و فراگیر شدند و هر اندازه جنگ و خشونت بیشتر ادامه یافت و تشدید شد، آنها نیروی بیشتری جذب کردند و قویتر شدند. در سوریه که در آن کشتار و ویرانی و خشونت به اوج رسیده است و بیش از نیمی از جمعیت آن آواره و سایه مرگ لحظهای از بالای سر آنها دور نمیشود. در نتیجه این سیاست، زمینه عینی و روانی برای رشد گروههای افراطی سلفی جنگجو مساعد شد و ابعاد خشونت و کشتار بهسرعت توسعه پیدا کرد. ملاحظه میکنید در این سطح از ریشهیابی به دو عامل عمده میرسیم؛ یکی مداخلات سلطهجویانه قدرتهای بزرگ یعنی نمایندگان سیاسی و نظامی سرمایهداری جهانی نولیبرال و جنگها و خشونتهایی که بر مردم این منطقه تحمیل کرده و میکنند و دیگری خودکامگی و مشی ضددموکراتیک و خشن حکومتهای محلی در اداره امور کشورهای خود که عموما با رواج شدید فساد، فقر، بیکاری و بیعدالتی و تعمیق شکاف طبقاتی همراه است. این دو دستدردست یکدیگر، موجبات بحرانهای مختلف ازجمله بحران مهاجرت را فراهم آوردهاند. در یک گام فراتر به عوامل بیشتر زیربنایی میرسیم.
چه عوامل زیربنایی در اینجا وجود دارد؟میدانیم از بعد از وقوع انقلاب کشاورزی، گروههای انسانی عصر شکار را پشتسر گذاشته زندگی و معیشت مبتنیبر تولید را پیش گرفتند. از آن پس جنگ و خشونت تهاجمی برای ادامه زیست بلاموضوع، بلکه زیانبخش ارزیابی شد، صلح و آرامش ملازم همکاری در کشت زمین و اساسا هر نوع کار تولیدی و بالاتر از آن فرهنگ و تمدنسازی است. اقوام و گروههای تولیدکننده تنها زمانی دست به خشونت میزنند که به حریم جان و علائق حیاتیشان تجاوز شود یا در وضعیت ناامنی فلجکننده قرار گیرند و با مسدودشدن همه راههای کنش سازنده، احساس ناتوانی فلجکننده بر آنها چیره شود. در شرایط عادی و تا زمانی که با بردباری، تلاش فکری و بدنی، ریاضت و سختکوشی میتوان بر مشکلات و تهدیدها غلبه کرد، مردم به دلیل تفاوتهای قومی، فرهنگی و مذهبی یکدیگر را نمیکشند. مگر زمانی که کارگردانان حوزه رقابت و نزاع سیاسی و اقتصادی به منظور بسیج و جلب تودهها برای مقابله با رقبای خود سعی میکنند از طریق القای آگاهیهای کاذب، احساسات مذهبی یا علائق قومی مردم را با امر دفاع از زندگی و سرزمین یا اصل موجودیتشان گره بزنند. بنابراین درحالیکه این نوع نزاعها در اصل ماهیت سیاسی یا وجودی (طبیعی) دارند، زیر پرچم و نمادهای قومی و مذهبی ظاهر میشوند. مردم کشورهایی که هماکنون جنگ و خشونت در آنها بیداد میکند، دورهای طولانی از سلطه ویرانکننده و تحقیرآمیز استعمار را تجربه کردهاند. سپس برای کسب استقلال و آزادی قیام و سعی کردند با الگوبرداری از نظامات سیاسی، علمی و صنعتی اروپاییها قدم در مسیر توسعه و دموکراسی بگذارند. اما آن کوششها یا دولتهای نوپای ملی و دموکرات زیر فشار مداخلات و کودتاهای پیدرپی قدرتهای استعماری و خشونت و کارشکنی نیروها و حکومتهای مستبد و قدرتطلب داخلی، از پا درآمدند. ولی ملتها از پای ننشستند و بهدفعات برای کسب آزادی و استقلال و برقراری دموکراسی به مبارزات مسالمتجویانه سیاسی و مقاومت مدنی و فرهنگی متوسل شدند. این تلاشها و پیروزی و شکستها بیش از یک قرن ادامه یافت. اما در سالهای پایانی قرن بیستم جنبشهای آزادیبخش و دولتهای ملی در اغلب کشورهای منطقه بهوسیله توطئهها و کودتاهایی که توسط قدرتهای امپریالیستی و عوامل وابسته داخلی آنها سازماندهی میشد، متلاشی شدند و با رویکارآمدن حکومتهای دیکتاتوری و اعمال خشونت و اختناق تمامعیار، مبارزات مسالمتآمیز بهکلی ناممکن و شرایط زیست سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سالم بهغایت دشوار شد. در همین دوره بود که در واکنش به انسداد سیاسی و خشونت عریان و انفعال و بیعملی بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی، گروههای افراطی و سلفی فعالشده از خلأ پدیدآمده بهخوبی بهره بردند و با جذب انبوهی از نیروهای سرخورده، قدرت عمل زیادی کسب کردند.
آیا مهاجرت در چنین شرایطی، تنها راهحل باقیمانده است؟در یک قرن گذشته آنها راههای مسالمتجویانه و دموکراتیک را پیمودند و هنوز هم اکثریت مردم این کشورها با خشونت و جنگ مخالفند و خواهان گذار آرام و تدریجی بهسوی دموکراسی و توسعه پایدار هستند. اما وقتی در میان دو قدرت سلطهجو و سرکوبگر خارجی و داخلی از ادامه حرکت بازماندند، میدان به دست گروههای تندرویی افتاد که به همان حربه خشونت مجهز هستند و با همان زبان با دو قدرت سرکوبگر مقابله میکنند. قدرتهای بزرگ سرمایهداری مالی تاکنون از اعمال هیچ خشونتی فروگذار نکردهاند و دولتهای خودکامه محلی نیز عموما هم فاسد و هم اغلب تامهگرا و خشن هستند. این دو لبه گازانبری است که ملتها را در میان گرفته است. آتشی که در خاورمیانه باعث این بحران مهاجرت شده، معلول همین عوامل است. عراق را در نظر بگیرید؛ قبل از اینکه مردم فرصت پیدا کنند با مبارزات مدنی و مسالمتآمیز در برابر خودکامگی صدام بایستند، آمریکا به بهانههای پوچ و بیاساس ولی در اصل کنترل مستقیم منطقه و منابع انرژی و حمایت از اسرائیل، حمله نظامی میکند. ببینید در این جنگ چه تعداد انسان کشته و آواره شد؟ چه تعداد سربه نیست شدند؟ مردم عراق گروگان دو قدرت خودکامه، یکی داخلی و دیگری جهانی، بودند. در مصر با یک جنبش مدنی، مبارک سقوط کرد و اسلامگرایان با رأی اکثریت مردم در یک انتخابات کاملا آزاد و سالم، قدرت را به دست گرفتند و در چارچوب قانون هم عمل میکردند. آنها هیچ روزنامهای را تعطیل، گروه و حزبی را منحل یا اعتراض مسالمتآمیزی را سرکوب نکردند. درمقابل رسانههای کشورهای غربی از آغاز، با انواع شگردها به اسلامهراسی دامن زدند و زمینه روانی و اجتماعی کودتا را فراهم کردند. رژیم کودتا برای اینکه همه آزادیهای مدنی و سیاسی و فعالیت آزاد مطبوعات و احزاب مخالف کودتا را متوقف کند، در یک یورش، 800 نفر از جمعیت متحصن را قتلعام، چند صد نفر را محکوم به اعدام و دهها هزار نفر را بازداشت کرد و تحت شکنجه قرار داد. دانشگاهها همه به اشغال نظامیان درآمدند و در ازای این خدمات از آمریکا، روسیه و عربستان کمکهای مالی و تسلیحاتی و هواپیماهای جنگنده دریافت کردند. هنوز هم تظاهرات آرام هر روزه مردم سرکوب میشود تا برای آنان چارهای جز پیوستن به گروههای مسلح داعش که جنگ با حکومت را در سینا آغاز کرده است، باقی نماند.
آیا در قرن بیست و یکم میتوان هنوز از منافع نظام سرمایهداری در کشورهای توسعهنیافته حرف زد؟ این منافع چیست؟
میگویند ما خواستار امنیت هستیم و منظورشان، امنیت بازار جهانی سرمایه است، زیرا اگر بحران در هر گوشهای از این بازار رخ دهد، به دیگر نقاط و ازجمله به مراکز امپراتوری هم سرایت خواهد کرد. از طرف دیگر، امنیت بازار سرمایه بدون کنترل منابع و عوامل تولید و مبادله و در رأس آن انرژی، تضمین نمیشود و چرخهای آن به حرکت ادامه نمیدهد. نکته دیگر اینکه اقتصاد سرمایهداری هنوز هم معارضانی دارد. پس از فروپاشی شوروی، رقبای دیگری مثل روسیه، چین، هند و... ازمیان کشورها و نیز جنبشهای اجتماعی در برابر این کشورها، لزوما به دنبال ایجاد نظامی بر ضد سرمایهداری نیستند، اما نمیخواهند در بازار سرمایهداری همیشه مورد بهرهکشی قرار گیرند و به دنبال استقلال و برابری در تصمیمگیری هستند. در بحثی که درباره موجودیت بهعنوان عامل انضمامی امر سیاسی داشتیم، اشاره کردم حکومتی که امر سیاسی را سامان میدهد زمانی نسبت به موجودیت خودش احساس امنیت دارد که کانون تصمیمگیری و تصمیمسازی در درون خودش باشد یعنی بین تدوین و وضع قانون و اجرای قانون، تعارضی نباشد. همچنین همانطور که گفتم، در اینجا تفاوتهای فرهنگی چندان اهمیت ندارد. برای مثال، عربستان سعودی با وجود تفاوتهای ایدئولوژیکی فراوان و نظام ضددموکراتیکی که دارد چون در سرمایهداری جهانی ادغامشده، رهبری آمریکا را میپذیرد، مورد حمایت قرار میگیرد، ولی علیه دولتی نظیر دولت دکتر مصدق یا آلنده کودتا میکنند. حکومت بشار اسد با همین کارنامه درصورتیکه بپذیرد در نظام جهانی ادغام شود، تبدیل به دوست میشود و دشمنی با او خاتمه مییابد. با توجه به تحول دورانی، بهنظر میرسد حمایت از رژیمهایی نظیر عربستان سعودی مقطعی و برای اهداف کوتاهمدت است. دستکم بخش بزرگی از طبقات حاکم در غرب ترجیح میدهند جهان تحت سلطه آنها از نوع سرمایهداری نولیبرال باشد.
در چنین شرایطی برای کاهش خشونت چه میتوان کرد؟امروز دیگر غرب نمیتواند به سهولت دوران استعمار کلاسیک، دست به حمله مستقیم نظامی بزند. در هر کشوری وجود حکومت دموکراتیک، مردمی و شفاف و رسانهها و احزاب آزاد، بهتنهایی یک دفاع نیرومند و پیشگیرانه در برابر تهاجم نظامی آشکار از خارج به شمار میروند، زیرا درحالحاضر برای قدرتهای سلطهجو بسیار دشوار است بدون جلب موافقت صریح یا ضمنی متحدان خود و بهرهمندی قابلقبولی از حمایت افکارعمومی، با کشوری با آن ویژگیها وارد جنگ شوند و برای این کار نیازمند دلایل و بهانههایی هستند که اقدامشان را مشروع جلوه دهد. حکومتهای دموکراتیک این بهانه قانونی را دست نظام سرمایهداری نمیدهند. برای مثال، حکومت دکتر مصدق چون کاملا دموکراتیک بود بههیچوجه نتوانستند با حمله نظامی از بیرون آن را ساقط کنند. درحالیکه دولت انگلستان تمایل زیادی به این کار داشت. مشکل زمانی آغاز میشود که افراد یا گروههای در قدرت برای باقیماندن بر مسند خود به جای تلاش برای جلب اعتماد مردم از طریق خدمت به کشور و ملت با قواعد دموکراتیک در تعارض قرار میگیرند. بنابراین معتقدم دموکراسی بر پایه پذیرش تفاوتها، بهترین راهکار است. صلح و همزیستی ملازم با نفی هر نوع اختلاف و تکثر فرهنگی و ایدئولوژیکی نیست، زیرا چنین وضعیتی تقریبا ناممکن است. در اکثر جوامع بشری، مردم توانستهاند با وجود تفاوتهای قومی و فرهنگی و دینی قرنها در کنار هم بهسر برده و دوستی، همکاری و همزیستی داشته باشند. نمونه برجسته از این همزیستی صلحآمیز درعین تکثر فرهنگی و قومی و نژادی را در ایران و سراسر دنیای اسلام برای قرنها شاهد بودهایم؛ در ادواری که مردم در شرایط نسبتا امن و به لحاظ فکری و فرهنگی، آزاد میزیستند و از هجومها و مزاحمتهای قدرتهای مداخلهجو و استیلاطلب در امان بودند. آنها اختلافات خود را ضمن تعامل و گفتوگو و براساس انصاف و پذیرش حقوق و مسئولیت برابر و متقابل، صلحجویانه فیصله میبخشیدند. برای خاتمهدادن به مخاصمات کنونی و فروکشکردن بحران مهاجرت نیز باید اولا، قدرتهای بزرگ جهانی به مداخلات خود در منطقه خاتمه دهند و از کمک تسلیحاتی به طرفهای درگیر خودداری کنند. ثانیا دولتهای منطقه نیز بهنوبه خود به مداخلات در امور داخلی یکدیگر و کمک نظامی و تسلیحاتی به طرفهای درگیر پایان دهند. ثالثا، حکومتهای منطقه با مردم خود از در آشتی وارد شده، حقوق انسانی آنان را به رسمیت بشناسند و مشارکت آزاد و دموکراتیک آنان را در نظام تصمیمگیری و اداره امور کشورشان بپذیرند. رابعا با پذیرش اصل گریزناپذیر حل اختلافات از طریق تعامل و گفتوگوی انتقادی، مذاکرات برای رسیدن به توافق روی مسائل مشترک و مورد اختلاف را بین خود و براساس حقوق و مسئولیت برابر و انصاف و عدالت آغاز کنند. خامسا طبق رهنمود قرآنی، ضمن همکاری در برنامههای مشترک توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، در مواجهه با تفاوتهای فرهنگی و دینی و ایدئولوژیک، به جای ستیز و دشمنی، در پیشگرفتن کارآمدترین روشها و نظام ارزشها برای تحقق توسعه انسانی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و توسعه علمی و فرهنگی و انجام هر عملی که متضمن خیر عموم انسانهاست، از یکدیگر سبقت جویند.
وظیفه کشورهای منطقه دربرابر وضعیت مهاجران سوری و خشونتی که به آنها روا میشود، چیست؟
آنچه فوریت دارد پذیرش تعداد هرچه بیشتر پناهجو با رعایت همه ملاحظات انسانی است. فوریت بعدی توافق دستهجمعی سر توقف فوری و بدون قیدوشرط مخاصمات و تلاش برای فراهمکردن مقدمات شروع مذاکرات صلح است. اراده انجام این اقدام زمانی پدید میآید که همه طرفهایی که بهطور مستقیم یا باواسطه درگیر نزاع هستند، باور کنند هیچیک از آنها پیروز نهایی مخاصمات جاری نخواهند بود، بلکه برنده اصلی، قدرتهای بزرگ سرمایهداری نولیبرال و رقیب و همپالگی آنها هستند که تمام ذخایر ارزیشان را میدوشند و درمقابل به آنها اسلحه میفروشند تا یکدیگر را بکشند و مراقبند یک طرف آنقدر قوی نشود که بتواند جنگ را بهسرعت و به نفع خود پایان دهد. آنگاه و بعد از آنکه همه آثار زندگی و تمدن و فرهنگ در این کشورها به ویرانی کشیده شد و پولی در خزانه باقی نماند تا صرف خرید اسلحه شود، وارد مذاکره میشوند و پس از رسیدن به توافق بر سر مناطق نفوذ و ترسیم نقشه جدید جغرافیای سیاسی منطقه و احیانا افزودن بر تعداد کشورهای ضعیف و خرد به جنگ پایان دهند. تغییر این چشمانداز مستلزم آن است که زمامداران کشورهای درگیر کمی هم به منافع ملی و سرنوشت دردناک مردم خود بیندیشند. از سروریطلبی دست بکشند و سیاست خارجی خود را براساس برابری و احترام به حق حاکمیت ملی یکدیگر و همکاری در توسعه اقتصادی، فرهنگی و حل مسالمتآمیز اختلافات فیمابین استوار و برای این منظور از مشی تعامل خلاق و گفتوگوی انتقادی پیروی کنند. بدیهی است اتخاذ سیاستی بر پایه صلح و برابری حقوق و داشتن مسئولیت مشترک در حل مسائل منطقهای و بینالمللی، منوط به پیشگرفتن همین سیاست یعنی برابری حقوق شهروندی و مشارکت و مسئولیت مشترک در اداره امور کشور در قبال همه مردم، صرفنظر از گرایشهای قومی یا مذهبی و سیاسی آنان است.
سلام خداقوت وبلاگتون محشره
سلام خسته نباشیدواقعامطالب وطراحی وبلاگتون محشره
اصل مطلب رااداکرده ایدباریک ا...پیروزباشید
شکلکهای کنارعناوینتون خیلی زیباطراحی وبافکرانتخاب شده موفق باشید
سلام وبلاگتون محششره خدااقوت
سلام خسته نباشیدوبلاگتون حرف نداره
طراحیتون قابل ستایشه به امیدموفقیتهای روزافزون
مطالبتون عالیه چقدرتغییرپس زمینه توسط کاربرکارجدیدونویه موفق باشید